گفتگوی دو مرد ایرانی در تاکسی درباره باکرگی (یکی آزادی خواه و دیگری سنتی)
بابک (مرد آزادی خواه)
علی (مرد مذهبی و سنتی)
در صندلی جلو یک دختر شیک نشسته و با موبایل در حال گپ زدن با دوست پسر خود است.
بابک و علی در تاکسی نشسته اند و طی مسیر می کنند، علی که مردی مذهبی است در صندلی عقب کنار پنجره نشسته است و بابک در وسط و کنار او هم پیرمردی نشسته است.
دختر در میانه مسیر پیاده می شود و کرایه تاکسی را پرداخت می کند و می رود.
علی با غر و لند می گوید : شرم و حیا هم خوب چیزیست، دختره خجالت نمیکشه، هر و کرش اینجا را برداشته، ، معلوم نیست بغل کی میخواد بره ،بیچاره خانوادش
بابک رو می کند به علی و می گوید : آقا درست صحبت کن، به تو چه که اون چی می کنه؟
علی : آقا شما دیگه نمیخواد از یه دختر هرزه دفاع کنی، مگه غیرت نداری؟ اینا از همون دخترا هستن که میرن سکس می کنند و بعد میان بکارتشان را ترمیم می کنند.
بابک : بازم به تو ربطی نداری، هر انسانی حق داره به خواسته ها و نیازهاش رسیدگی کنه، سکسم یک حقه، اصلن می دونی چیه، گور پدر این مردم، آدم خانواده خودشو اذیت کنه برای دیگران؟
علی : بابا ایول تو دیگه آخرشی، هه ها ها ... همین شما ها هستین که تمام ارزش ها را لگد مال کرده اید و بی ناموسی و بی غیرتی و رواج دادین.
پیرمرد کناری : عزیزان جر و بحث نکنین، دنیا ارزش نداره
بابک : پدر جان دنیا کجاش ارزش نداره! خیلی هم با ارزشه، اگر آزادی باشه و مردم حقوق خودشونو بشناسن، اگر ناموس یعنی این که خودم آزاد باشم ولی خواهر و مادر و خانوادم را اسیر کنم و آزار بدم، من بی ناموسم، این ناموس را نمیخوام.
علی : آقا خفه میشی یا نه؟
بابک : هوی خودت خفه شو مرتیکه عوضی
در این قسمت کمی درگیری بین اینها رخ می دهد و صد متر جلوتر، راننده تاکسی نگه می دارد، از ماشین پیاده می شود و به سمت درب عقب ماشین می رود، درب را باز می کند و به علی می گوید:
آقا شما اول جر و بحث راه انداختین، پس پیاده بشین، حال و حوصله دعوا نداریم، بفرما آقا بفرما آقا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر