قلب هر شاعری، قلمرو دوشیزه ای است.
زنی بینابین پلنگ و طاووس، زنی که آفتاب در پیشانیش گم می شود.
زنی که از تکلمش پروانه می ریزد. زنی که بر سرانگشت اشاره اش هاله استعاره است.
اگر زن را از شاعر بگیرند، شاعر نمی تواند منظره سروها را توصیف کند.
اگر زن را از تاریخ بگیرند، کتیبه ها کور می شوند.
زنان فرمانروایان شاعرانند، هر شاعری در زنی گم شده است.
زنان تنها خدایان زنده ای هستند که قدرت تغییردارند.
اگر زن نبود هیچ رویایی در ما شکل نمی گرفت و آینه ها می مردند.
زن حوضچه ایست که در آن ماهیان آزادی شناورند، باغی که پروانه هایش بشارت زندگی می دهند.
(باکرگی ممنوع)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر