حقوق بشر کفایت نمی کند.
مردم خود را به زور تا سر برج آزادی می رسانند.
همه می خواهند پالایشگاه دموکراسی راه اندازی شود.
هر کس به وسع باک معرفتش، بنزین آگاهی بزند.
به نظر من هر چه زودتر باید به دهکده خویشتن بازگشت.
تنهایی دارد در جمعیت منفجر می شود.
الان اگر تمام دلها را بگردی یک اتاق خالی محبت پیدا نمی شود.
می خواهی سری به قناری موسیقی بزنی، صدها دوره گرد عزا بر جنازه آواز شیون می کنند.
وقتی به خانه بر می گردی، زندگی برایت لبخند مونالیزا شده است.
میکل آنژی می خواهد تا آناتومی احساست را راست و ریس کند.
نشسته ای و روبروی زیبایی چرتت می برد.
صبحها برمی خیزی با چشم های پف کرده کابوس، بعد می روی تا صورتت را در آیینه آب بزنی، می بینی صابون لطافت تمام شده است!
احساس می کنی یقه پیشانیت چروک برداشته است. احساس می کنی با یک خروار تاریخ، توی گهواره خوابیده ای و از مامان جون سرنوشتت، پستانک تقدیر می خواهی!
بعد بیخود و باخود ور می روی که نکند جهان، بالانس خالی بندی شده است!
نکند برای نهار بشریت، نهیلیسم پلو پخته باشند.
(باکرگی ممنوع)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر