۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

اندر احوالات نگار منظمی

اندر احوالات نگار منظمی شیر زن ایرانی که در سال 1361 در زندان بدنیا آمد و به مبارزه ادامه داد

آن سلطان المبارزین، آن برهان المکاشفین، آن سوخته وصال، آن شیفته کمال، آن سیمرغ قاف یقین، آن انگشتری معنی را نگین، آن آینه جام جمی ،اسطوره عجمی، نگار منظمی.

سرور عهد خویش بود و ستوده همه زبانها. آورده اند که در دهه 60 ماضی، صدای گریه کودکی در زندان پیچید و همگان را متعجب ساخت، همهمه ای در میان اسیران افتاد که این چه تواند بود! خبر رسید که طفلی از مادر اسیر زاده شده است که نامش نگار است.
از استماع این سخن، یاران جامه ها دریدند و شور ها برانگیختند.

آورده اند که پدرش را یاغیان خلیفه بر دار کردند و مادرش را در غل و زنجیر، این چنین بود که سرشتش با نبرد و میله های آهنین افتاد.

در عنوان جوانی او را پرسیدند، که (( چگونه ای؟ )) گفت: (( چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یکی بر تخته یی بمانند؟ )) گفتند: (( صعب باشد )) گفت: (( حال من چنین است )).

او را گفتند (جوانمردی و جوانزنی) چیست؟ گفت: آنست که اگر دوستت را هزار دینار دادند و ترا یکی، آن یکی را هم بر آن هزار بنهی.

گفتند از جوانزنی یارانت حکایتی بازگو، گفت: روزی در زندان بودیم با خویشان و همگی به غایت گرسنه و ضعیف، چنان که از شدت گرسنگی توانایی خوردن یک دیگ را داشتیم، هنگام طعام که شد، نور شمع خاموش کردیم تا دیگری در حال غذا خوردن معذب نباشد و شرمساری او را نبینیم، بعد از گذشت زمانی، شمع را روشن کردیم و دیدیم که طعام ها دست نخورده باقی مانده است و همگی ایثار کرده بودند.

نقل است در شورش مردمان در دهه 80، در روز نساء او از زنانی بود که فریاد اعتراض بر ظلم ظالمان برآورد و با هیبتی ستودنی، به نبرد پرداخت، او را بگرفتند و در زندان کردند و آزار ها برسانیدند، 75 شلاق بر پیکرش زدند که او می گفت: سوگند به آزادی که اگر هزار بار قطعه قطعه ام کنید، ذره ای از راهم بازنگردم.

ریاضات و کرامات او بسیار است و در این مقال و زمان نمی گنجد.
گر عاشق صادقی، زکشتن مهراس
مُردار بود هرآنکه او را نکشند


(باکرگی ممنوع)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر